زمان جاری : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 - 8:10 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :






تعداد بازدید 808
نویسنده پیام
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 5
عضویت: 13 /12 /1391
محل زندگی: اصفهان
سن: 18
شناسه یاهو: abbasdiesel74@yahoo.com
تشکر شده : 9
داستان کوتاه زنجیر عشق
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست.
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: «من چقدر باید بپردازم؟»
و او به زن چنین گفت: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهی ات رو به من بپردازی باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!»
چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلارش رو بیاره، زن از در بیرون رفته بود، در حالی که بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یک نفر هم به من کمک کرد، همون طور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!».
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت، در حالی که به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت :«دوستت دارم اسمیت، همه چیز داره درست می شه».


نظر یادتون نره!!!؟

یکشنبه 13 اسفند 1391 - 17:30
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: mrsoft & mha & gog0li &
mrsoft آفلاین




ارسال‌ها : 23
عضویت: 5 /10 /1391
محل زندگی: اصفهان
سن: 17
شناسه یاهو: MRSoft
تشکرها : 7
تشکر شده : 33

پاسخ : 1 RE داستان کوتاه زنجیر عشق
خوب بود ...

یکشنبه 13 اسفند 1391 - 17:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از mrsoft به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: mha / gog0li / sheyton /
mrsoft آفلاین




ارسال‌ها : 23
عضویت: 5 /10 /1391
محل زندگی: اصفهان
سن: 17
شناسه یاهو: MRSoft
تشکرها : 7
تشکر شده : 33

پاسخ : 2 RE داستان کوتاه زنجیر عشق
خوب بود ...

یکشنبه 13 اسفند 1391 - 17:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از mrsoft به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: mha / gog0li / sheyton /



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :


تماس با ما | داستان کوتاه زنجیر عشق | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS